کد مطلب:27795 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

اسماء بنت عُمَیس خَثعَمی












او از زنان بزرگ در تاریخ اسلام و جزو نخستین زنانی است كه به پیامبرصلی الله علیه وآله ایمان آوردند. اسماء با جعفر بن ابی طالب ازدواج كرد و با او به حبشه هجرت كرد و برای او سه فرزند آورد: عبد اللَّه، عون و محمّد؛[1] و چون جعفر به شهادت رسید، به ازدواج ابو بكر درآمد و محمّد را به دنیا آورد كه قهرمان پایداری در ولایت علی علیه السلام است.[2].

اسماء، همراه و همدم فاطمه زهراعلیها السلام بود[3] و او بود كه به فاطمه علیها السلام پیشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او، امام را یاری داد.[4] اسماء پس از فوت ابو بكر، به ازدواج امام علی علیه السلام درآمد[5] و یحیی را برایش به دنیا آورد[6] و تا زمان شهادت امام علیه السلام با او بود.[7] او از راویان حدیث و از كسانی است كه حدیث «ردّ الشمس» را نقل كرده اند.[8].

95. تهذیب الكمال - در شرح حال اسماء بنت عمیس -:ابتدا همسر جعفر بن ابی طالب بود و با او به سرزمین حبشه هجرت كرد. سپس جعفر در جنگ موته شهید شد و ابو بكر با او ازدواج كرد و چون مُرد، علی بن ابی طالب علیه السلام با وی ازدواج كرد. اسماء برای جعفر، عبداللَّه، عون و محمد را به دنیا آورد، و برای ابو بكر، محمد را در حجّة الوداع، و برای علی علیه السلام، یحیی را. پس اینان، برادران ناتنی و مادری هم هستند.[9].

96. صحیح البخاری - به نقل از ابو موسی -:اسماء بنت عمیس - كه از همراهان ما بود -، برای دیدار حَفصه (همسر پیامبر) بر او وارد شد. اسماء از زمره مهاجرانی بود كه به سوی نجاشی هجرت كرده بود.

پس عمر در حالی كه اسماء نزد حفصه بود، بر او وارد شد و چون اسماء را دید، پرسید: این كیست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عمیس است. عمر گفت: این به حبشه رفته است؟ این از دریا گذشته است؟ اسماء گفت: آری. عمر گفت: ما در هجرت از شما پیشی گرفتیم. پس، از شما به پیامبر خدا سزاوارتریم.

اسماء، خشمناك شد و گفت: به خدا سوگند كه چنین نیست! شما با پیامبر خدا بودید، گرسنه تان را سیر و نابخردتان را موعظه می كرد، حال آن كه ما در خانه (یا سرزمینی) دور و پُر از دشمن در حبشه بودیم و این به خاطر خدا و به خاطر پیامبر خدا بود و به خدا سوگند، چیزی نمی خورم و نمی آشامم تا آنچه را گفتی، به پیامبر خدا بگویم. ما بودیم كه آزار می شدیم و می ترسیدیم؛ و این را برای پیامبر خدا باز می گویم و از او می پرسم و به خدا سوگند، نه دروغ می گویم و نه تحریفش می كنم و نه بر آن می افزایم.

پس چون پیامبرصلی الله علیه وآله آمد، اسماء گفت: ای پیامبر خدا! عمر چنین و چنان گفت. حضرت پرسید: «تو به او چه گفتی؟». اسماء گفت: چنین و چنان گفتم.

فرمود: «او نسبت به من از شما سزاوارتر نیست. او و همراهانش یك هجرت دارند و برای شما (اهل كشتی)، دو هجرت است».[10].









    1. المعجم الكبیر: 358/131/24، الطبقات الكبری: 280/8.
    2. الطبقات الكبری: 282/8، تهذیب الكمال: 7784/127/35، تاریخ الطبری: 426/3.
    3. الأمالی، مفید: 7/281، الأمالی، طوسی: 166/109.
    4. أنساب الأشراف: 34/2، المستدرك علی الصحیحین: 4769/179/3.
    5. الطبقات الكبری: 285/8، تهذیب الكمال: 7784/127/35، تاریخ الطبری: 154/5.
    6. تهذیب الكمال: 7784/127/35، المعارف: 210، مروج الذهب: 73/3.
    7. تاریخ موالید الأئمّة: 172، مناقب آل أبی طالب: 305/3.
    8. ر. ك: ج 11، ص 104 (بازگشت خورشید در عهد پیامبر).
    9. تهذیب الكمال: 7784/127/35، اُسد الغابة: 6713/13/7.
    10. صحیح البخاری: 3990/1546/4، صحیح مسلم: 2503/1946/4.